جدول جو
جدول جو

معنی شکم خوار - جستجوی لغت در جدول جو

شکم خوار
پرخور، بسیار خوار، شکم بنده
تصویری از شکم خوار
تصویر شکم خوار
فرهنگ فارسی عمید
شکم خوار
(اِ طَ لَ)
کنایه از گرسنه باشد. (برهان). گرسنه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، بسیار خور و خورنده. پرخور. (ناظم الاطباء). شکم خواره. شکم بنده. کنایه از بسیارخوار است. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی بسیار خور و خورنده آمده است و او را شکم خواره نیز گویند. (برهان) :
گرتو بدانستیی که فضل تو بر خر
چیست کجا ماندیی نژند و شکم خوار.
ناصرخسرو.
هر کجا چون زمین شکم خواریست
از زمین خورد او شکم واریست.
نظامی.
کیست این صوفی شکم خوار خسیس
تا بود با چون شهاشاهان جلیس.
مولوی.
گر گدایان طامعند و زشتخو
در شکم خواران تو صاحبدل مجو.
مولوی.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
شکم خوار
بسیار خور پر خور، گرسنه
تصویری از شکم خوار
تصویر شکم خوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکم وار
تصویر شکم وار
به قدر یک شکم، به اندازۀ یک خوراک، برای مثال چرا از پی یک شکم وار نان / گراینده باید به هر سو عنان (نظامی - ۱۰۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدم خوار
تصویر آدم خوار
موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد، مردم خوار، کنایه از ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک خوار
تصویر نمک خوار
آنکه نان ونمک کسی را خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخوار
تصویر شکرخوار
شکرخور، خورندۀ شکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم خوارگی
تصویر شکم خوارگی
پرخوری، بسیار خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم دار
تصویر شکم دار
پرخور، ویژگی کسی که شکم بزرگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم خوار
تصویر کم خوار
آنکه کم غذا بخورد، کم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
آنکه نان و نمک کسی را می خورد. (ناظم الاطباء). نمک خواره. نمک پرور. نمک پرورد. تحت تکفل، دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ کُ)
که کرم خورد. حیوان که غذای آن کرم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ)
پرخور و شکمو که شکم او را در بزرگی به تغارتشبیه کنند (خاصه در خراسان). (یادداشت مؤلف). شکمو. شکم بزرگ. شکم باره. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ دَ / دِ)
هزینه کننده درم. که درم نگاه ندارد و برهم نینبارد. مقابل درم دوست و درم جوی:
تا درم خوار و درم بخش بود مرد سخی
تا درم جوی و درم دوست بود مرد لئیم.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران:
ز علم بهرۀ ما گندم است و بهر تو کاه
گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
به اندازۀ یکبار سیر خوردن. به اندازۀ یک بار خوردن و سیر شدن غذا:
چرا از پی یک شکم وار نان
گراینده باید به هرسو عنان.
نظامی.
هر کجا چون زمین شکم خواریست
از زمین خورد او شکم واریست.
نظامی.
درین پشته منه بر پشت باری
شکم واری طلب نه پشتواری.
نظامی.
اگر خواهی جهان در پیش کردن
شکم واری نخواهی بیش خوردن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
حشرۀ پشم خوار، چون پت و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ خوا / خا رَ / رِ)
پرخوری و خورندگی. (ناظم الاطباء). شکم بارگی. شکم پرستی. پرخواری. شکم بندگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکم خواره و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
پرخور. بسیار خور و خورنده. (ناظم الاطباء). مبطان. بطن. شکم بنده. شکم خوار. شکم پرست. شکم پرور. پرخوار. (یادداشت مؤلف) :
ای کریمی که همه وقت ز خوان کرمت
معده آز شکم خواره بلایی دارد.
سلمان ساوجی (از انجمن آرا).
، گرسنه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شکم خوار شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ خوا / خا)
گرسنگی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پرخواری. پرخوری. شکم بارگی:
چو قرص گرم فلک دید گل دهن بگشود
ندانمش ز چه پیدا شد این شکم خواری.
فرخی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
آلتی نازک فلزین برای گچ بریها. آلتی برای هموار کردن متن و زمینۀ گچ بریها. قلمی آهنین با نوکی پهن، گچ بران را. (یادداشت بخط مؤلف) ، جای ملاقات. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکم آور
تصویر شکم آور
شکم گنده بطین
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان و نمک کسی را خورده باشد کسی که نان و نمک دیگری را خورده، دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحم خوار
تصویر لحم خوار
گوشت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خواری
تصویر کم خواری
کم خوردن کم خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر خواب
تصویر شکر خواب
خوابی مطبوع و شیرین خواب خوش شاد خواب، خواب سحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر سوار
تصویر شکر سوار
سواری که سواری وی مطبوع نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم خوار
تصویر پشم خوار
حشره پشم خوار چون پت و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خوار
تصویر کم خوار
آنکه کم خورد کمخور کم خوراک: (جمازه ای راهرو کوه کوهان کمخوار بسیار رو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر خوار
تصویر شکر خوار
شکر خورنده: طوطی شکر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم خوارگی
تصویر شکم خوارگی
شکم پرستی، پر خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم خواره
تصویر شکم خواره
بسیار خور پر خور، گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوار
تصویر شیر خوار
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
شکمباره، شکمو، عبدالبطن
فرهنگ واژه مترادف متضاد